خدا کجاست؟

دزدی از نردبان خانه ای بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسد:

خدا کجاست؟

صدای مادرانه ای پاسخ می دهد: خدا در جنگل است، عزیزم.

کودک می پرسید: چه کار می کند؟

مادر می گفت: دارد نردبان می سازد.

دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد

سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت.

از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید:

خدا چرا نردبان می سازد؟
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد. به نردبانی که سالها پیش،
از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت:

برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد

====================
موفق باشی

 



نظرات شما عزیزان:

معصومه کهندانی
ساعت22:02---18 اسفند 1390
سلام.

خیلی جالب و قشنگ بود.

شاد و پیروز باشید.

در پناه حق


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:8 توسط امین حیدری| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com